چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق

ساخت وبلاگ
سلاااااااااام صبح زمستونی تون بخیر و برکت و سلامتی. کسی چه میدونی چی میشه وقتی داره برنامه ریزی می کنه!!!!!!   سه شنبه که پست گذاشتم، از ظهرش حس سرماخوردگی داشتم. یه بدن دردی که هی داشت بیشتر و بیشتر میشد. قرص انداختم بالا و نشد دمنوش بخورم. رفتیم خونه و من هی داشتم مریض و مریض تر میشدم. چهارشنبه هم روزی بودکه اصصصصصصلا نمیشد نیام اداره. سال مالی اداره ما آخر دی ماه بسته میشه. چهارشنبه باید همه حسابها بسته میشد. واحد تدارکات که ما هستیم، کلی پول و تنخواه دستش بود که باید حسابش رو تسویه میکرد. تنخواه مادر واحد هم اسنادش دست منه. یعنی هیچ رقمه راه فرار نبود. خلاصه سه شنبه یادم نیست شام چی خوریم. فقط میدونم من عین مگس امشی خورده گیج بودم و زیر پتو. تا صبح هم بدنم به شدت درد میکرد. خلاصه چهارشنبه صبح شد و خیلی دلم میخواست بخوابم و نرم اداره. مهدی هم میگفت بمون. ولی با وصفی که گفتم براتون، امکانش نبود. پاشدم اومدم اداره. تا عصرش هم با پالتو نشستم. آبریزش هم شروع شده بود و ماسک زده بودم بقیه نگیرن لااقل. حال سگ داشتم ها. ایییییییینقدر هم کار بود که فقط آب جوش میخوردم و حتی نمیشد یه دمنوش درست کنم. به رئیسم گفتم من این تنخواه رو جمع می کنم و ان شاءالله ساعت ده میرم. خانمها و آقایونی که شماها باشین، رئیس بدبختم دستش به صد تا کار بود و بیشتر از ماها کار میکرد. ننتونست تا ظهر اصلا پشت میزش ب چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 274 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 20:09

سلام. ظهر شما بخیر. دیگه حتما تا حالا ناهار خوردین. البته ماها که تو ایرانیم. وگرنه خارجی ها شاید تایم ناهارشون الان نباشه.   رئیسم از صبح رفته ماموریت. منم تا همین الان داشتم کللللللی کار میکردم. یه دور هم با دوستم حرفم شد سر کار. که اصلا بهتره نگم سر چی بود. سر مسائل شخماتیکی کاری. بالاخره تونستم اینستای زعفرون رو روی گوشیم بریزم و اینستای آشتی رو روی تبلتم. یعنی ببینین چه همتی کردم من. که دیگه ازهیچ کدوم نیام بیرون. الان هیچ بهانه ای برای پست نذاشتن اینستا ندارم به جز اینکه مطلبی ندارم کلا!!!!!!! البته مال میزغذا که کلا تکلیفش معلومه. عکسها و تصاویر غذایی میذارم و زعفرون میفروشم. هرچند هنوز یه نفر هم سفارش نداده!!!!!!!!!! منتها به یه سری تو کرمانشاه فروختم قبلا که الان میخوان. باید مقداری بفرستم کرمانشاه بمونه و توسط دخترخاله هام فروخته بشه. واسه آشتی هم از صبح میگم خب، الان چه عکسی بذارم؟ از ناهارم؟ از میوه؟ از چی؟ یه کم باید بگذره تا عادت کنم بهش. مث اینجا بشه برام. که دلم تنگ میشه براش و میخوام بیام تند تند بنویسم. دلم یه حموم حسابی میخواد. برم زیر آب گرم و ولوو بشم. ولی زود خودمو بشورم و بیام بیرون که خیلی کار دارم!!!!!!!!! الانم موهام درد میکنه در دو نقطه!شکسته زیر مقنعه. امروز، روز نظافته. باید وقتی از اداره رفتم، بیفتم به جون خونه. حسسسسسسابی با کمک مهدی تمیز کنیم و برق ب چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 285 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 15:05

سلام. ساعت ده دقیقه به چهاره. دیگه کم کم باید جمع کنم برم. از صبح این صفحه بلاگ اسکای باز شده و نتونستم بیام بنویسم دو کلوم. حرف بیخ گلوم مونده. یه پست مبسوط فردا میذارم ان شاءالله. امروز مجبور شدم برم بیرون ماموریت. دیروزم دو بار رفتم. اصلا نشد بنویسم. وگرنه دلم پیشتونه. اگه ببینید این آشتی چه خنگول بازی درمیاره!!!!!!!!! دو تا اینستا ریختم رو گوشیم. دیروز نمی تونستم از این یکی دربیام برم تو اون یکی! از هر دو بیرون اومده بودم و نمی تونستم برم داخل! آخرش زنگیدم به افروز که بیا به داد این نن جون برس! تصویر ارور رو براش فرستادم که گفت رمز رو اشتباه میزنی!!!!!!! گفتم نه بابا درست میزنم. دورباره زدم و وارد شدم!!!!!!!!!! درست میگن که آدم باید با تکنولوژی روز پیش بره. این همه وقت اگه منم از اولش رفته بودم اینستا، الان خنگول نبودم!! حالا اجازه بدین فردا بیام تعریف کنم تعریف کردنیا رو. در مورد اینستا هم اصلا نمیدونم چه باید بکنم. بذارین امروز برسم خونه و بشینم سر جام بلکه بتونم یه کم ازش سردربیارم. حالا میام میگم دیروز چرا روز شلوغی داشتم. خب دیگه من برم. باید یه گزارش تهیه کنم رئیسم فردا ببره هیات مدیره. یا حق چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 307 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 5:00

سلام اخرین ساعتهای شنبه است. قول داده بودم امروز اینستا رو بسازم. خب ساختم.   اینم ادرسش: Ashtiashti0831 خب، اون کسب و.کارم هم، فروش زعفرونه. یکی از دوستان از خراسان برام زعفرون عالی میاره. گل زعفرون رو میخره و میده همونجا پاک.کنند. بعد برام میفرسته تهران. جهت اطلاع عرض کنم من پنج گرم رو میدم سی هزار تومن.  پنج گرم از یک مثقال بیشتره. هر یک مثقال 4 گرم و 60 صوته. یه خط موبایل هم هست که دست یکی از دوستانه که سفارش ها رو قبول میکنه و با پیک براتون میفرسته. با هزینه کم. که البته هزینه اش به عهده خریداره.  اینم ادرس صفحه اش در اینستاگرام: Sormelinamizehghaza که البته صفحه اش پابلیکه. خلاصه تونستم به قولم هم عمل کنم. بقیه اش باشه واسه فردا. چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 347 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 11:48

سلاااااااااام. صبح همگی بخیر و شادی صبح پنجشنبه تون بخیر باشه.   میگم این رفیق وبلاگ نویستون بدقول نیست؟ مگه نگفت میام زود به زود مینویسم. حتی چند خط. پس چی شد؟ خب میدونین، یه وقتایی که حالش خوب نیست، ترجیح میده ننویسه و غمشو نریزه اینجا. واسه همین این هفته ننوشت. خب دیگه آدمیزاده. گاهی دلش میگیره، غصه میخوره و یا عین خیلی وقتای من، درد داره. چه میدونم، مثلا بار سنگین بلند کرده و کتفش کشیده شده. واسه همین نمی نویسه. خلاصه اینجوریا. عارضم خدمتتون که این چند ماه اخیر عین پارسال این موقع ها ـ و البته مثل خیلی وقتا ـ مسلسل وار چند اتفاق بزرگ افتاد که اعصاب عمومی رو حسابی خط خطی کرد. یکیش زلزله که دیگه تمومم نمیشه و تازه انگار خوشش اومده. مثلا دیروز کرمانشاه یکسسسسسسر لرزیده و دیشب یا امروز صبح هم دوباره کرمان. ظاهرا زلزله هم فیلترشکن به دستش رسیده و بازم داره می چرخه. البته ریشترهاش بالا نیست و خرابی نداشته. به جز چند خونه روستایی در کرمانشاه. دیگه چند وقت پیش با دوستان قدیمی می حرفیدیم و دیدیم بابا خیلی داغونیم. یه دورهمی بذاریم. اینه که تونستیم واسه فردا یه قابلمه پارتی بذاریم. من گفتم آش دوغ و تمبرهندی پلو درست میکنم. درسته این هفته کتفم کش اومده و درد دارم کمی. ولی این  غذاها راحته و دست خیلی به زحمت نمی افته. مضاف بر اینکه دوست ناخن کارم میاد پیشم عصر و کمکم می کنه. که البته غذاها چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 237 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 17:35

سلام .

ظهر همگی بخیر.

آخی که دلم تنگ شده بود اینجا تایپ کنم. اصلا تایپ کردن رو دوست دارم.

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...

ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 263 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 17:46

سلاااام صبح بخیر خوبین دوستان؟ به امید آرامش و سلامتی همگی   نت شرکت قطعه، منم دارم با گوشی پست میذارم!! شرکت نداشته صورتحسابشو پرداخت کنه، واسه همین نتشو قطع کردند!!! بعد مدیرعامل داره مدیر پشت مدیر استخدام میکنه!!! که تو بهمن و اسفند بگه نیروی مازاد دارم و قدیمی ها رو بریزه بیرون!!! پناه بر خدا!!! شوهر عمه مهدی دو هفته پیش عمل کرد. برنامه ریزی کردیم دیذوز بعد از اداره رفتیم خونه شون. قبلش زنگیدم به عمه که ایا همسرش منع غذایی داره؟ گفت قند داره و نباید شیرینی بخوره. منم چیزکیک خریدم. بعد دیدم نونوایی در اداره، یه نفر وایساده. دوتا سنگک هم خریدم براشون بردیم. عمه هم واسه شام لوبیاپلو خوشمزه درست کرده بود و از بیرونم جوجه گرفت و یه ماهیتابه هم کوکو. که با کره چققققدر خوشمزه  شده بود. عصر هم واسم دمنوش چای ارامبخش درست کرد که نیم ساعت بعدش خوابم.گرفت!!!! انگشت تو چشمم کرده بودم که خوابم نبره!!! مانی سالاد شیرازی نخورد. گفت: اخه نقطه چین داره!!!! منظورش نعنا بود!!!! امروز باید برم لیزینگ. حکم اومده. میگن باید 21 تومن قسطهای معوق رو من و اون یکی ضامن بدیم. شش میلیون و نیم هم جریمه داره که دو.و خرده ایشو بخشیدن (هزار ماشاالله) بذم ببینم قبول میکنن اون 21 تومنم قسطی بدیم!!؟؟؟ توکل به خدا *************** هیچ اجباری به تایید کامنتا ندارم. اصلا دلم نمیخواد تو این اوضاع بیان در اینجا رو ببن چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 247 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 13:49

سلام. صبح همگی بخیر و سلامتی و برکت.   یعنی خوشم میاد از اینکه هیجان خون مون یه لحظه هم فروکش نمیکنه. یا زیر زمین می لرزه یا هوا پره از سرب و دوده، یا تظاهرات میشه، حالا شما چی میگین؟ به نظرتون گزینه بعدی چیه؟ من میگم شاید خشکسالی!!!!!!! همه اینا باعث شده که دیگه هیچی هیجان نداشته باشه و فکر کنیم زندگی همینه دیگه. من که خودم بابت زلزله دیگه ککم هم نمیگزه. چه شیر تو شیری شده! متاسفانه فاصله نوشته هام زیاد شده. اداره هم کارهاش یه وقتایی پشت سر همه، نمیشه آدم بشینه دو کلوم بحرفه. و البته که من با پنج نفر دیگه تو یه اتاقم و خیلی نمیشه تایپ کنم. حالا اگرم کم بنویسم، سعی میکنم دیگه هفته ای دو سه بار حتما بنویسم. امیداورم همگی خوب باشین. کسی اذیت و گرفتار نشده باشه. این آلودگی هوا و تعطیلی مدارس، برنامه مادرهای کارمند رو بهم میریزه. خب بچه ها رو باید کجا بذارن. ما پنجشنبه طبق عادت همیشگی رفتیم خونه مامانم. شب هم بودیم. مامانم دوباره اذیت شده سر نشتی دریچه قلبش. یعنی به شدت اضطراب میگیره. پنجشنبه داداش بزرگه ام هی گفت یه جا جمع بشیم بازی کنیم شب. بریم خونه آشتی اینا. گفتم من حرفی ندارم. چند بار هم گفت اگه مشکلی داری بگو. خب من چی بگم؟ تو وقتی همه رو خونه ما دعوت می کنی، من چی بگم؟ البته تا اینجاش مشکلی نبود. پسردایی هم رفته خونه ای که گرفته اند. منتها روزی چند بار پیام میده به داداشم که دل چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 308 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 15:05

سلام. روز یکشنبه تون بخیر و شادی. پر باشه از برکت. ساعت ده و نیمه. نمیدونم الان صبحه یا ظهر!!!!!!! بیشتر میخوره صبح باشه!   چهارشنبه سه تایی رفتیم خونه. سر راه یه کم خرید کردیم و وقتی رسیدیم، یه کم نشستم و بعدش سالاد یونانی درست کردم کنار گذاشتم و واسه شام هم جوجه چینی درست کردم. رفتم جلسه ساختمون و تا یازده و نیم اونجا بودم!!!!!!!! قراره تعمیراتی در ساختمون انجام بشه. بازم حساب و کتابش با منه. هنوزم نماینده ام. گفتم بحث فنی اش با شما باشه، حساب و کتابش با من. دیگه یازده و نیم برگشتم خونه و لالا. پنجشنبه روز شلوغی بود. کلی دار داشتم. همه امیدم به عصر بود که میرفتم خونه بابام اینا و دیگه کار تموم میشد. میتونستم یه استراحت حسابی بکنم. صبح پنجشنبه بیدار شدم و مانی رو هم بیدار کردم. حاضر شدیم و رفتیم پایین. همسایه مون با ماشین از جلو و ما هم با ماشین خودمون پشت سرش راهی شدیم. رفتیم یه جا سنگ فروشی، که ببینیم برای ساختمون چه سنگی انتخاب کنیم. بعد از همسایه جدا شدیم و مانی رو بردم شهران گذاشتم و خودم رفتم اداره. چک خوابوندم به حساب و یه خرید واسه اداره انجام دادم. ظهر وایسادم تحویلش گرفتم و بعدش رفتم یه فلافل خریدم و گفتم نصفش کنه. شمیم گفته بود همون حوالی چهاراره ولیعصره. قرار بود بهش بزنگم که بیاد. تا برسم چهارراه ولیعصر نصف فلافل رو پشت فرمون خوردم. و به دوستان در تئاتر شهر ملحق شدم. چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 262 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

سلام. پیش از ظهر چهارشنبه تون بخیر. میگم حتما علم یه روزی ا ینقدر پیشرفت می کنه که زمان برای آدمهایی که بخوان، کش بیاد و بیشتر بشه. خیلی وقت کمه و کار زیاد!!!!!!!!!!!    یکشنبه رفتیم خونه. اصلا یادم نیست شام چی خوردیم. خوابیدیم و دوشنبه شکر خدا تعطیل بود. صبح زود پاشدم رفتم خرید چیزهایی که میخاستم. یه سری عرقیجات برای خودم خریدم و سیاه دونه. روغنش هم خریدم برای زانو و پیشونیم. حالا میگم بهتون. کلا سردی ها رو از غذام حذف کردم. فقط دارم گرمی میخورم. دوشنبه از خرید که برگشتم، از شرکت گاز اومدن برای مجوز لوله کشی. لباس انداخته بودم لباسشویی. مهدی پهن کرد و رفت ماشین رو از تعمیرگاه بگیره. منم رفتم که خورش آلو بپزم. حواسم نبود و لیمو هم توش انداختم. سیب زمینی داشت سرخ میشد که مهدی از بیرون زنگید. گفت آشتی، اگه من از بیرون کباب بگیرم، غذاتو میذاری برای فردا؟ یا حتما اصرار درای غذایی که پختی رو بخوریم؟ گفتم: نه. همچین اصراری ندارم. هرچی هوس کردی بگیر. گفتم فقط واسه من جوجه بگیره. چون میخوام یه مدت گوشت گوساله و گاو نخورم. خیلی سرده. دیگه اومد ناهار خوردیم و بعدش خیییییییییلی دلم میخواست بخوابم. صبحش هم حموم بودم و خونه هم حسابی گرم بود. خواب خیلی می چسبید. ولی باید ساعت سه با همسایه ها میرفتیم برای دیدن سنگ و سرامیک برای تعمیرات ساختمون. رفتیم و بسته بود. منتها من دیگه برنگشتم خونه. چون دی چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 265 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

چند سال پیش که تصمیم گرفتم مانی رو بذارم مهد، دنبال یه مهد نزدیک اداره میگشتم. که دیگه به دربه دری هامون پایان بدم و بابت مانی نخوایم خونه این یکی اون یکی آوار باشیم. تو نت سرچ کردم مهد تو منطقه عباس آباد، یه مهد دیدم نزدیک اداره مون بود. تعجب کردم چرا تا حالا ندیدمش. آدرس رو که دیدم، متوجه شدم تو کوچه است. زنگ زدم. تو برداشتی. گفتم پسرم سه سال و دو سه ماهشه. گفتی: بیارش. گفتم شما؟ گفتی: من مربی شونم. گفتم بعد از عید بیارمش؟ گفتی: بعد از عید بیارش. ولی الان بیا مهد رو ببین.    تو هوای خنک و سرشار از بوی عید، با یه دل پر از امید رفتم به طرف مهد. تایم گرفتم، پنج دقیقه پیاده بود تا اداره. وقتی وارد شدم، حس خیلی خوبی گرفتم. اومدی جلو و خودتو معرفی کردی. یه خانم قد بلند و درشت هیکل. من کنارت عین جوجه بودم. گفتم اجازه دارم کلاس رو ببینم؟ راحت اجازه دادی. آشپزخونه رو هم دیدم. از کلاست خوشم اومد. کفش فرش بود. حس خونه بهم میداد. قرار شد شونزده فروردین مانی رو بیارم بدم دستت. روز وعده، اوردمش. بهم اجازه دادی یک هفته صبح ها کنارش باشم. تا وقتی عادت کنه.  روز اولش خیلی یادمه. که واسه بچه ها صبحانه آوردین و به منم تعارف کردین ولی من نخوردم. تو کلاس رو زمین رو فرش نشسته بودیم کنار بچه ها. و من این سیستم برام جالب بود. کیف بچه ها رو دونه دونه باز میکردی و روی خوراکی ها اسمشون رو می نوشتی و خوراکی چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 267 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

سلام صبح یکشنبه تون بخیر. سلامت باشین و دلشاد.   یه هفته است ننوشته ام. خب درگیر بودم و اوضاع روحیم و مشغله هام خیلی زیاد بود. و البته هست. ولی چند خطی فرصت و حوصله هست که بنویسم. یکشنبه که اون پست رو گذاشتم داغون بودم. تا چند روز همه اش گریه می کردم. حتی همون یکشنبه که با مهدی میرفتیم خونه، از خواب مانی تو ماشین استفاده کردیم و هردو دل سیر گریه کردیم. دست خودم نبود. خیلی ناآروم بودم. بعد با داداشم حرف زدم. آرومم کرد. گفت این ارتباط روحی شما بوده که باعث شده اون اینجوری بیاد جلوی نظرت. براش خیرات و فاتحه بده. و کلی از این حرفا که آرومم کرد. اینکه همه ما متعلق به یک خداییم و خدا ماها رو تو دنیای خودش فقط جابجا میکنه. مثل ماها که مثلا کارتمون رو از جیب مون میذاریم تو کیف مون. در هر حال اون کارت مال ماست. و البته گفت که دلتنگی ها همیشه هست و عرفا هم همیشه گریه می کنن که رفع دلتنگی بشه. ولی نباید بهشون دامن زد. کمی خیرات براش کردم و نشستم به دعا کردن. از خدا برات طلب مغفرت کردم و صبر برای خانواده اش خواستم. آروم شدم. و البته البته البته نقش مهدی خییییییییییلی پررنگ و مطمئن بود. خیلی کنارم بود و دلداریم میداد. پا به پام گریه کرد و غصه خورد. واقعا از حضورش آرامش گرفتم. همه اش فکر کردم اگر نبود چه جوری آروم میشدم. قرار گذاشتیم هرگز اینو به مانی نگیم. و به مامان و بابای من که می شناختنش. ا چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 267 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

سلام به همه مهربونا. ببخشید خیلی سرم شلوغه این روزها. دائم میرم لیزینگ و پیش وکیل و مشاور حقوقی شرکت بابت همون مساله ضمانت. یه نامه دادیم به مدیرعامل که قبول کنه کل مبلغ پول رو شرکت بهمون بده که ما بدیم لیزینگ و تسویه بشه و دیگه نخوایم جریمه بدیم و ماه به ماه قسط. بعد اون پول به صورت ماهانه از حقوقمون کسر بشه. خدا کنه قبول کنه. امروزم بهم فرصت بدین ننویسم. چون دارن تنخواه رو شارژ می کنند و باید ببندیمش. قلبم پیشتونه و از خدا براتون بهترینها رو میخوام.همدیگر رو دعا کنیم. یا حق چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 270 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

سلام. ظهر شنبه بخیر. الان فراغتی پیدا کردم دو کلوم باهم بحرفیم. خوبین شما؟ اصلا یادم نیست چی نوشتم و چی ننوشتم. این روزهایی که مثل برق و باد میگذره و من اصلا نمی فهمم چه جوری میگذره. فقط میگم این کارم تموم بشه، وقتم آزادتره. و البته که یه کار دیگه میاد. یه فکر دیگه، یه مورد دیگه.   اگه حرفام تکراری شد ببخشید. الان فقط میخوام بنویسم. پنجشنبه پیش واسه مانی تولد گرفتم. خانواده خودم بودند. این یکی شب جمعه که میشه دو روز پیش هم قرار بود خانواده مهدی بیان. مادرش گفت چهارشنبه خبرت میکنم. ببینم کمرم بهتر میشه یا نه. گفتم هرجور شما راحتین. خلاصه روزهای هفته قبل تقریبا هر روز جلسه ساختمان داشتیم. تعمیرات شکر خدا مال فاز اول تقریبا امروز تموم میشه. یکی از همسایه ها نخاله است و شکر خدا الان تهران نیست. این خیلی اذیت میکرد. منم گفتم بذاریم خودش پیمانکار بیاره. چون اگه ماها پیمانکار بیاریم، این پول نمیده و هر روز ایراد میگیره از کار. برای همین با پیمانکاری که آورد موافقت کردیم. شکر خدا یه هفته بعدش برای سفر کاری رفت مسافرت. میگم سفر کاری، بازنشسته است ها. ولی بیش فعاله خیلی. یه ناآرامی درونی داره و همه اش باید همه رو بندازه به جون هم. الان رفته و ما موندیم و پیمانکار. خب پیمانکاره اول با ماها یه کم جبهه داشت. یه کم پیچ و مهره هاشو سفت کردم و با ما همراه شد. گفت من جوونم و میخوام شماها منو برای ک چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 257 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

سلام. صبح همگی بخیر. چهارشنبه است و آخرین چهارشنبه پاییزی. دو روز مونده به شب یلدا. همیشه امسال همه چه شور و حالی داشتیم.  من خودم همیشه این سنت ها رو دوست دارم. و دلم میخواد تا جایی که میشه اجرا بشه. امسال ولی خرید نکردم واسه یلدا. هرکاری کردم، دستم نرفت خرید کنم. فکر زلزله زده هایی رو کردم که پارسال این موقع اونا هم یلدا داشتند. البته خب همیشه عده ای م حروم هستند که کلا هیچی ندارند. ولی خب، امسال دیگه دست و دلم به یلدا نرفت. یعنی به یلدا نه ها، به خریدهای یلدایی. برای همین تصمیم گرفتم مبلغ کوچیکی بذارم رو ماهیانه ای که میریزم واسه ستاره های دریایی بجنورد و نصیرآباد، و بریزم به حسابشون. و البته یلدایی مو هم بریزم به حساب کرمانشاه تا بشه باهاش اونجا یه کار ولو کوچیک انجام داد. تو کانال ستاره های دریایی نوشتم که با پولهای باقیمونده از واریزی های کرمانشاه، تونستیم یه سمعک برای یه ستاره دریایی بخریم که مال روستاهای کرمانشاه بود که در جریان زلزله سمعکش رو گم کرده بود. اون دکتر هم خدا خیرش بده که حق الزحمه شو نگرفت و کلی به نفعمون شد. راستش این روزها میرم و میام ولی حال دلم خوب نیست. اول اینکه هوا ینقدر کثیفه که روزی چند ساعت سردرد دارم. البته فقط من نه ها.خیلی ها که مجبورن تو این هوا ـ حالا تو هر شهری ـ برن و بیان این مشکلات رو دارن.ماشین هم که نمیشه بیاریم. مهدی منو میدون ونک پیاده می چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 258 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

سلام

خوبین همگی!؟

تهرانیا و کرجیا امشب بیرون باشیم بهتره.

خدایا مواظبمون باش


چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 234 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

سلام. ظهر شنبه تون بخیر. خوبین؟ حال دلتون خوبه؟   از چهارشنبه تا حالا چی به مردم تهران و کرج گذشته. واقعا وحشتناک بود. شاید شدتش برای تهران زیاد نبود. ولی خوفی که به دل مردم افتاد، زیاد بود. خب، تمهیداتی هست که لااقل کمتر آسیب ببینیم. حتما تو کانالها و اینور و اونور چیزهایی دیده و شنیده ایم. من فقط و فقط از خدا آرامش میخوام. جایی خوندم که یه عارفی گفته بود دستامونو بذاریم زمین و سوره حمد رو بخونیم. میدونم زلزله یه حرکت زمینیه. ولی انرژی هم هست و میشه کارهایی بکنه. اصلا همین کار، همین توکل به خدا، همین دعاها، کلی انرژی مثبت ساطع می کنه.هر جور که می تونیم مثبت فکر کنیم و انرژی مثبت بفرستیم. مطلبی اومده بود برام که مردم وقتی چند ماه پیش روی بچه دزدی تمرکز کرده بودند، خیلی زیاد شده بود. زلزله هم همینه. همه اش داریم بهش فکر می کنیم و ازش می ترسیم. مثبت تر فکر کنیم. البته اگه ماها خونه هامون محکم باشه، عمرا اینقدر بترسیم. اگه ادارات و مدرسه ها محکم باشه، عمرا بترسیم. میگم این جون چقدر شیرینه. چقدر عزیزه. همه چی رو ول می کنیم و میخوایم خودمونو نجات بدیم. دیگه براتون تعریف نمی کنم ریز به ریز رو. هرکی قصه ای داره از اون لحظه. فقط بگم که بعدش که اومدیم پایین، رفتیم دنبال مادر مهدی. چون ماشین ندارن. میدونستم داداشم و پسردایی ماشین دارن. خاله هم نزدیکشون بود. ولی مادر مهدی هم خیلی بی دست و پاس چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 265 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03

سلام. صبح چهارشنبه همگی بخیر. خدا رو شکر به خاطر امروز. که هستیم و بازم یه روز دیگه رو به چشم دیدیم.   خب تهران دیشب بازم لرزید. بازم مال ملارد بود. ما هم که خونه مون جاده مخصوصه و به کرج نزدیکه، حس کردیم. پسرخاله مجرد خونه مون بود. اون حس نکرد. تو پذیرایی خوابیده بود. مهدی اول زیر میزناهارخوری رو خالی کرد و مانی رو خوابوند. گفت تو هم بخواب. ولی من سنگین شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم. همه وزنه های دنیا تودلم بود. آخه نشد این چند روز بنویسم و بگم که از این مریضی ویروسیه گرفتم و روده هام به شدت ملتهبه. شنبه که خونه مادر مهدی بودیم، منم حس کردم از مریضی مانی گرفتم. البته من فقط اسهال و دل پیچه داشتم (گلاب به روتون) دکتر اداره برام دوا نوشت. گفت شاید مقدمه این مریضی باشه. عصرش مانی رو بردیم دکتر چون گلودرد و ابریزش داشت. دکتر برای یکشنبه اش استراحت نوشت. دیگه برگشتیم خونه مادر مهدی و اونجا موندیم. خودم دل پیچه شدید داشتم ولی نشده بود دواهامو بپیچم چون خط دکتر رو نتونستند بخونند! یکشنبه با مهدی رفتیم اداره و من از شدت دل درد و دل پیچه داشتم می مردم. ولی تحمل کردم و هی پونه خوردم و زنجبیل که اگه عفونتی هست بشوره ببره! عصرش قرار بود دیگه برگردیم خونه مون. کارم تا پنج اداره طول کشید. باید میرفتم ماشین رو از خونه مادر مهدی بردارم و با مانی بریم خونه. روده درد هم امانم رو بریده بود. از اون چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 257 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03